فریاد بی صدا

ساخت وبلاگ

صدایی نیست ، نه حتی اشاره ای ... من از تو فقط یک چیز دارم آن کتابی که به دستانِ خالیم هدیه  کردی ! 

چگونه بخوانمت آن زمانی می خواهم صدایی از تو دلم را گرم کند و نمی کند ؟ 

چگونه بمانم آن زمانی پشتم را خالی کرده ای و از تو برایم هیچ نمانده ؟ 

ترسم از این نیست که بمیرم در حسرت ارزویم، ترسم از نداشتن روز به روز توست از آن زمانی که دیگر حِست نکنم، خالی باشم از احساسِ بودنت ... 

چه کنم ؟! با من چه کردی ؟! من از تو خواستم  که : برایم ببخشی آن گناهانی که فرو می ریزد بدبختی ها را ،

برایم ببخشی  آن گناهانی که از استجابت دعایم جلوگیری می کند ؟! 

می دانم م م م م آنقدر سنگینم که یارای سخن گفتنم نیست ، اما تو با من بگو ... 

از شکستنم از دردهایم از رویاهایی که دیگر شبیه رویا نیست از روزهایی که بی هوا می گذرند و حسشان نمی کنم ، مات مانده ام در خط قرمزی که برایم کشیدی . 

مرا چه شده که اینچنین از تو کم شدم ؟!اگر  دیگر از تو نیستم پس به که پناه برم که روزهایم را روشن کند ؟ 

بگو آیا روشنی مانده ؟ یا من مانده ام و هزاران علامت سوال و راهی که نمی داند به کدام بیراهه می رود 

اگر تو اینگونه میخواهی باز هم راضیم چون همیشه سَرد وبی مهبا قدم برمیدارم شاید انتهای جاده این روزها سَردتر باشد اما دیگر مهم نیست این سَردی به رُوحم نیز رِخنه کرده به زودی مرا با خود به خواب ابدی خواهد بُرد همانجایی که باز هم نمی دانم چه کسی و چه چیزی منتظرم است . 

سنگ کاغذ قیچی...
ما را در سایت سنگ کاغذ قیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarheaval بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:50